Saturday, August 30, 2008

...الهی...

...الهی...

...الهی اين سوز ما امروز دردآميز است...نه طاقت به سر بردن٫ نه جای گريز است...

...الهی...

...الهی اين سوز ما امروز دردآميز است...نه طاقت به سر بردن٫ نه جای گريز است...

...اين چه تيغ است که چنين تيز است...

...الهی درد ميدانم و دارو نمی دانم...

...الهی٫ الهی تو شفا ساز٫ از اين معلولان شفايی نايد...

...تو گشايشی ده٫ از اين بنديان کاری نگشايد...

...به سامان آر که سخت بی سامانيم ... جم دار که بس پريشانيم...

...دانايی ده که از راه نيفتيم ... بينايی ده که در چاه نيفتيم...

...بياموز تا راه از چاه بدانيم ... برافروز تا در تاريکی نمانيم...

...همه را از خود رهايی ده ... همه را با خود آشنايی ده...

...همه را از مکر اهرمن نگاه دار ... همه را از فتنهء نفس آگاه ساز...

...از نفس بدم رهايی ده يا رب ... از قيد خودم رهايی ده يا رب..

...بيگانه ز آشنا و خويشم گردان ... يعنی به خود آشنايی ده يا رب...

...يا رب ز شراب عشق سرمستم کن ... و از عشق خودت نيز کن و هستم کن...

...و از هر چه به جز عشق تهی دستم کن ... يکباره به بند عشق پابستم کن...

...الهی٫ الهی آن که تو را دشمنی آموخت سوخت ...

... آنکس که جوهر حيات شناخت لب دوخت...

...آنکه دم از بيگانگی زد آشنايی نياموخت...

...دل جايگاه مهر است٫ نه جای جوشش و کين...

...جان از دوستی جان گيرد و کينه با کين...

...دوستی کليد درهای بسته ست ... و مرهم دلهای شکسته ست...

...چه زيباست تو هم اگر بينايی آموزيی..

...اين چه تيغ است که چنين تيز است...

...الهی درد ميدانم و دارو نمی دانم...

...الهی٫ الهی تو شفا ساز٫ از اين معلولان شفايی نايد...

...تو گشايشی ده٫ از اين بنديان کاری نگشايد...

...به سامان آر که سخت بی سامانيم ... جم دار که بس پريشانيم...

...دانايی ده که از راه نيفتيم ... بينايی ده که در چاه نيفتيم...

...بياموز تا راه از چاه بدانيم ... برافروز تا در تاريکی نمانيم...

...همه را از خود رهايی ده ... همه را با خود آشنايی ده...

...همه را از مکر اهرمن نگاه دار ... همه را از فتنهء نفس آگاه ساز...

...از نفس بدم رهايی ده يا رب ... از قيد خودم رهايی ده يا رب..

...بيگانه ز آشنا و خويشم گردان ... يعنی به خود آشنايی ده يا رب...

...يا رب ز شراب عشق سرمستم کن ... و از عشق خودت نيز کن و هستم کن...

...و از هر چه به جز عشق تهی دستم کن ... يکباره به بند عشق پابستم کن...

...الهی٫ الهی آن که تو را دشمنی آموخت سوخت ...

... آنکس که جوهر حيات شناخت لب دوخت...

...آنکه دم از بيگانگی زد آشنايی نياموخت...

...دل جايگاه مهر است٫ نه جای جوشش و کين...

...جان از دوستی جان گيرد و کينه با کين...

...دوستی کليد درهای بسته ست ... و مرهم دلهای شکسته ست...

...چه زيباست تو هم اگر بينايی آموزيی..

Thursday, January 31, 2008

یک با یک برابر نیست!!!؟؟؟






تساوی

معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسید
گر یک فرد انسان واحد یک بود ایا باز
یک با یک برابر بود
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر صربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست

سید حسام احمدی

Tuesday, January 15, 2008

عکسهائی از تلاش طاقت فرسای یک دخترک هشت ساله برای زندگی


گودیا در حال برگشت پس از جمع کردن روغن های کارکرده اتومبیل



در حال جمع آوری روغن سوخته از یک تعویض روغنی



به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را؟

منبع:رویتر





گودیا دخترک ۸ ساله اهل جامو وکشمیر هند