...الهی...
...الهی اين سوز ما امروز دردآميز است...نه طاقت به سر بردن٫ نه جای گريز است...
...الهی...
...الهی اين سوز ما امروز دردآميز است...نه طاقت به سر بردن٫ نه جای گريز است...
...اين چه تيغ است که چنين تيز است...
...الهی درد ميدانم و دارو نمی دانم...
...الهی٫ الهی تو شفا ساز٫ از اين معلولان شفايی نايد...
...تو گشايشی ده٫ از اين بنديان کاری نگشايد...
...به سامان آر که سخت بی سامانيم ... جم دار که بس پريشانيم...
...دانايی ده که از راه نيفتيم ... بينايی ده که در چاه نيفتيم...
...بياموز تا راه از چاه بدانيم ... برافروز تا در تاريکی نمانيم...
...همه را از خود رهايی ده ... همه را با خود آشنايی ده...
...همه را از مکر اهرمن نگاه دار ... همه را از فتنهء نفس آگاه ساز...
...از نفس بدم رهايی ده يا رب ... از قيد خودم رهايی ده يا رب..
...بيگانه ز آشنا و خويشم گردان ... يعنی به خود آشنايی ده يا رب...
...يا رب ز شراب عشق سرمستم کن ... و از عشق خودت نيز کن و هستم کن...
...و از هر چه به جز عشق تهی دستم کن ... يکباره به بند عشق پابستم کن...
...الهی٫ الهی آن که تو را دشمنی آموخت سوخت ...
... آنکس که جوهر حيات شناخت لب دوخت...
...آنکه دم از بيگانگی زد آشنايی نياموخت...
...دل جايگاه مهر است٫ نه جای جوشش و کين...
...جان از دوستی جان گيرد و کينه با کين...
...دوستی کليد درهای بسته ست ... و مرهم دلهای شکسته ست...
...چه زيباست تو هم اگر بينايی آموزيی..
...اين چه تيغ است که چنين تيز است...
...الهی درد ميدانم و دارو نمی دانم...
...الهی٫ الهی تو شفا ساز٫ از اين معلولان شفايی نايد...
...تو گشايشی ده٫ از اين بنديان کاری نگشايد...
...به سامان آر که سخت بی سامانيم ... جم دار که بس پريشانيم...
...دانايی ده که از راه نيفتيم ... بينايی ده که در چاه نيفتيم...
...بياموز تا راه از چاه بدانيم ... برافروز تا در تاريکی نمانيم...
...همه را از خود رهايی ده ... همه را با خود آشنايی ده...
...همه را از مکر اهرمن نگاه دار ... همه را از فتنهء نفس آگاه ساز...
...از نفس بدم رهايی ده يا رب ... از قيد خودم رهايی ده يا رب..
...بيگانه ز آشنا و خويشم گردان ... يعنی به خود آشنايی ده يا رب...
...يا رب ز شراب عشق سرمستم کن ... و از عشق خودت نيز کن و هستم کن...
...و از هر چه به جز عشق تهی دستم کن ... يکباره به بند عشق پابستم کن...
...الهی٫ الهی آن که تو را دشمنی آموخت سوخت ...
... آنکس که جوهر حيات شناخت لب دوخت...
...آنکه دم از بيگانگی زد آشنايی نياموخت...
...دل جايگاه مهر است٫ نه جای جوشش و کين...
...جان از دوستی جان گيرد و کينه با کين...
...دوستی کليد درهای بسته ست ... و مرهم دلهای شکسته ست...
...چه زيباست تو هم اگر بينايی آموزيی..